جدول جو
جدول جو

معنی تبجیل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تبجیل کردن
(اِ تِ)
احترام کردن و گرامی داشتن. (ناظم الاطباء) : ایشان وی را تبجیل کردند و بجایی فرودآوردند و نزلهای گران فرستادند. (تاریخ بیهقی).
خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد. (بوستان).
رجوع به تبجیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذَ)
عوض کردن. تعویض. بدل کردن. تاخت زدن. مبادله کردن. معاوضه کردن، گرداندن. تغییر دادن. تحریف کردن: روا نیست در تاریخ تحریف و تغییر و تبدیل کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
شتاب کردن و چالاکی و جلدی کردن. (ناظم الاطباء). عجله کردن. تعجیل فرمودن:
بر وی نتوان کردن تعجیل به به کردن
تعجیل به طب اندر باشد ز سبکساری.
منوچهری.
بسیار کالا و قماش آوردند و گفتند طغرل نیک تعجیل کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617).
جز که در کار دین و جستن علم
در دگر کارها مکن تعجیل.
ناصرخسرو.
من آن دانم که تعجیل کار گاو کرده آید. (کلیله و دمنه). ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید، آن دیگر هلاک شد. گفتم بقیت عمرش نمانده بود از این سبب در گرفتن او تأخیر کردی و در آن دیگر تعجیل. (گلستان). هر آنچه دانی که هرآینه معلوم تو خواهد شد، به پرسیدن آن تعجیل مکن. (گلستان). و در امثال هدایا تعجیل کند. (مجالس سعدی ص 20).
مکن تعجیل تا از عشق رنگی برکند کارت
که سازد سنگ رالعل آفتاب آهسته آهسته.
صائب (آنندراج).
و رجوع به تعجیل و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
آموزیدن فراگیری دانش اندوختن بدست آوردن حاصل کردن کسب کردن، جمع کردن اندوختن، جمع کردن مالیات گرفتن مالیات و و مقرریها، خلاصه چیزی را بر آوردن، کسب کردن علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحویل کردن
تصویر تحویل کردن
نقل مکان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ثابت و استوار کردن، حکم دادن، عهد کردن پیمان کردن، مهر کردن قباله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
رمشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمجید کردن
تصویر تمجید کردن
نکو داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبعیت کردن
تصویر تبعیت کردن
پیروی کردن، فرمان بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبلیغ کردن
تصویر تبلیغ کردن
آگهی دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعجیل کردن
تصویر تعجیل کردن
شتافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
عجله کردن، شتاب کردن، شتافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تغییردادن، دگرگون ساختن، دگرسان کردن، تعویض کردن، معاوضه کردن (ارز، پول)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
يتحوّل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
Convert, Transform
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
convertir, transformer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
превращать , преобразовывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
kubadilisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
تبدیل کرنا , تبدیل کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
রূপান্তর করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
변환하다 , 변형하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
dönüştürmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
umwandeln, verwandeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
変換する , 変える
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
להמיר , לשנות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
mengubah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
แปลง , แปลง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
omzetten, transformeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
convertir, transformar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
convertire, trasformare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
converter, transformar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
转换 , 转变
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
konwertować, przekształcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
перетворювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
परिवर्तित करना , रूपांतरित करना
دیکشنری فارسی به هندی